من همین ام غرق اندوه
خم طولانی یک کوه
رنج در پیله تنیده
غنچه سرما چشیده
برگ خشکی روی شاخه
قصه تلخی نگفته
من همین ام غرق احساس
حاصل شرم تن یاس
رائری غربت چشیده
زخمی مرحم ندیده
من همین ام تلخ وخسته
خسته اما ننشسته
قهرمانی بی حکایت
راوی اما بی روایت
خسته از هرچه ترانه
در سکوتی شاعرانه
من همین ام من همین ام
دختر مشرق زمین ام
تمام زندگی من
دغدغه ایی بیش نبود
در پی این شب سیه
سپیده در پیش نبود
این همه دلواپسی
برای هیچ وپوچ بود
قصه گو هر انچه گفت
تمام شب دروغ بود
تمام منی
نا تمام دلم
مرا با خودت می بری تا کجا
برایت هزار قصه اورده ام
تو با غصه میروی تا کجا
بهار رادر چشمان تو میدیدم
چشمانت را که بستی بهاران گم شد
من از تبار اینه
ولی شکستنی ترم
زحال من نپرس دگر
که من نگفتنی ترم
زهر چه گفت وگفتنی ایست
سیرم دگر ای نازنین
هرچه بخواهی بشنوی
در قطره اشکم ببین
بغض ترانه شب ام
درکوچه های بی کسی
می گردم و پیدا نشد
فریاد را فریاد رسی
از هرچه بیزارم کنون
دیروز عاشق بوده ام
من هفت خوان عشق را
دیوانه وار پیموده ام
من در گذار زندگی
چون شاخه نیلوفری
بشکسته ام صد بار من
با دستهای دیگری
پیمانه ها را پر کنید
از بغض شعر زندگی
من عاشق عشق ام
هنوز با این همه در ماندگی
درباره خودم
پیوندهای روزانه
لوگوی وبلاگ
منوی اصلی
صفحه نخست
پست الکترونیک
صفحه ی مشخصات
خانگی سازی
ذخیره کردن صفحه
اضافه به علاقه مندیها
فهرست موضوعی یادداشت ها
نوشته های پیشین
لوگوی دوستان
آمار وبلاگ
بازدید امروز :1
بازدید دیروز :3 مجموع بازدیدها : 22274 خبر نامه
جستجو در وبلاگ
|